هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

هلیا دردونه مامانی و بابایی

تولدت مبارک

1392/8/14 14:31
نویسنده : مامانی طلا
659 بازدید
اشتراک گذاری

کیک 1 سالگی

دختر شیرین تر از عسلم تو عزیزتر از جانمی و دوست داشتنت بی حد است...

خداروشکر یک سال از تولدت می گذرد

یکسالی که پر از شیرینی و شادی بود

یکسالی که پر از آرزوهای مادرانه ام برای تو بود

_خدایا یاریم کن بتوان خودم به دخترم شیر بدهم از شیره جانم!(5 روز بعد تولدت می می های مامی پر از شیر شد)

_خدایا زودتر زردی نی نی ام خوب بشه!( زردی روز سوم تولدت 13 بود 48 ساعت تو دستگاه  رسید به 8)

_مامانی بگیر بخواب دیگه ساعت 3 نصفه شبه خوابم میاد هلاکم( تا  سه ماهگی )

_خدایا کی نینیم زودتر گردن میگیره تا راحتتر بتونم آروغشو بگیرم.( 2-3 ماهگی)

_کولیک لعنتی دست از سر دخترم بردار( خیلی عذاب کشیدی هم تو هم من تا پایان 3 ماهگی)

پس چرا مامانی می می نمیخوری؟؟؟ (بد سینگی های تو پدر کمر منو در آورد چون مجبور بودم ساعتای طولانی بغلت کنمو راهت ببرم در حالیکه یه سینم بیرون بود تا گیج بشی وقتی خوابالود میشدی سینمو میذاشتم تو دهنت 1 ماهی کارم همین بود دکترم گفت داری آرتروز میگیری)

ای وااای چقدر زود به زود این واکسنا نوبتشون میشه نمیذارن دخمل من نفس بکشه( وقتی واکسن 6 ماهگی رو زدیم خیالم راحت شد که بچم یه 6 ماهی از این واکسنا در امونه) 

_کی میشه جوجمو بذارم تو روروئک (پایان 4 ماهگی امتحانی گذاشتم فکر نمیکردم بتونی بشینی اما خیلی خوب نشستی 6 ماهگی هم حرفه ای با روروئکت راه میرفتی)

_کی سینه خیز میره؟؟؟؟؟ خیال باطل(که بالاخره هم نرفتی )

_کی میشینه؟؟( 6 ماهت که تموم شد نشستی)

_خیلی دوست داشتم هر چه زودتر بهت غذای کمکی بدم اما ماشالله وزنت خوب بود دکی هم تاکید داشت آخر 6 ماهگی منم گوش دادم و صبر کردم تا آخر 6 ماهگیت)

_نسبت به دوستای دیگت دیرتر چاردستو پا رفتی داشتم ناامید میشدم (9 ماهگی)

_ چرا دندون نداره؟؟؟؟(توام با نگرانی که راحت در بیاره 8 ماهگی)

و .....

 الان خیلی بد غذایی خیلی ناراحتم وقتی غذا میخوری خیلی خوشحالم با غذا نخوردنت چند باری حتی گریه کردم.

روزی چند بار بغلت میکنمو میرم رو ترازو با 100 گرم + دنیا رو بهم میدن با 100 گرم _ غم دنیا رو

لحظه های شیرینت که خستگی های خصوصا شبانه رو از تنم بیرون میاوردو ذوق مرگم میکرد کم نبودن:

مثل اولین بار که غلت زدی (90 درجه)

اولین باری که موقع تعویضت با دستت دستمال مرطوبتو انداختی

اولین باری که انگشت شصت دستتو مکیدی

اولین باری که خندیدی

اولین باری که برام آغوش باز کردی از بغل دیگران

اولین باری که چهار دستو پا رفتی

اولین باری که گفتی ماما

اولین بار که ایستادی به تنهایی

اولین بار که قدم برداشتی و ..... الان همشون یادم نیست

امسال نشد برات تولد بگیرم یه جشن سه نفره داشتیم

کادوی بابا النگوی طلا بود و مامان آتلیه

دختر گلم الان داری از سر و کولم بالا میری اصلا نمیفهمم چی دارم مینویسم خلاصه که اولین تولدت مبارک انشالله 120 ساله بشی همیشه موفق باشی دلت شادو لبت خندون و تنت سالم باشه الهی آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)