هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

هلیا دردونه مامانی و بابایی

14-16 ماهگی

دخملک گلم دو روزه ١٦ ماهت تموم شده ببخش که اینقدر دیر وبتو آپ میکنم دخمل گلی باید بگم توی ١٣ ماه بودی که ما همش در حال تعجب بودیم که چه خوب معنی حرف زدنای ما رو می فهمی دقیقا یادمه یه بار برای گوشیم اس اومد من پای سیستم بودم و گوشیم تو پذیرایی زیر یه عالمه برگه بود من همینطوری بهت بگفتم برو گوشیمو بیار یهو دیدم بدو بدو رفتی برگه هارو زدی کنار گوشیمو پیدا کردی برام آوردی منو بگی اشک تو چشمام جمع شده بود و از اینکه تو دیگه اینقدر بزرگ شدی که معنی حرفامونو میفهمی خداروشکر میکردم دقیقا ١٥ ماهت بود که مریض شدی سه روز تب داشتی بعد هم یه سرماخوردگی چرکی حسابی، خیلی اذیت شدی منم خیلی از مریضیه تو ناراحت بودمو گریه میکردم ٤ مرتبه بردیمت دکتر ...
15 بهمن 1392

13 ماهگیت مبارک قند عسلممم

دیروز 13 ماهت تموم شد و وارد 14 ماهگی هوررررررررررررررررررا دختر مثل گلم ماشالله هر روز یه کار جدید یاد میگیری مثل امروز صبح که منو بابا تو هال بودیم یهود دیدیم شما خودت از تخت اومدی پایینو بدو بدو اومدی تو هال و بعدش بین  منو بابا برای بغل کردن بابایی رو انتخاب کردی هههههه بابابی هم کلی ذوق مرگ شدو به خودش افتخار کرد   دوباره همین امروز بود که رو مبل نشسته بودم تو رو هم کنارم گذاشته بودم که باز خودت برای اولین بار از مبل هم رفتی پایین بازم هورررررا دختر دسته گلم دیگه خیلی راحت راه میری اندر احوالات شما گل دخمل  بگم که عاااااااشق آهنگ on the flourجنیفر لوپزی یعنی بشدت دوسش داری وبا شنیدن 2 ثانیه اول آهنگ می...
14 آبان 1392

تولدت مبارک

دختر شیرین تر از عسلم تو عزیزتر از جانمی و دوست داشتنت بی حد است... خداروشکر یک سال از تولدت می گذرد یکسالی که پر از شیرینی و شادی بود یکسالی که پر از آرزوهای مادرانه ام برای تو بود _خدایا یاریم کن بتوان خودم به دخترم شیر بدهم از شیره جانم!(5 روز بعد تولدت می می های مامی پر از شیر شد) _خدایا زودتر زردی نی نی ام خوب بشه!( زردی روز سوم تولدت 13 بود 48 ساعت تو دستگاه  رسید به 8) _مامانی بگیر بخواب دیگه ساعت 3 نصفه شبه خوابم میاد هلاکم( تا  سه ماهگی ) _خدایا کی نینیم زودتر گردن میگیره تا راحتتر بتونم آروغشو بگیرم.( 2-3 ماهگی) _کولیک لعنتی دست از سر دخترم بردار( خیلی عذاب کشیدی هم تو هم من تا پایان 3 ماهگی) پس...
14 آبان 1392

پروردگارا...

خداوندا! تو را سپاس میخواهم تمامی نعمتهایی را که به من داده ای شکر گویم تک تک شان را اما آنقدر نامحدود و فراوان است که از شمارش همه آنها عاجزم...همه را سپاس اما....بزرگترین نعمتی را که به من ارزانی دادی دخترم را.... هر اندازه و هر اندازه که شکر گویم کم است...شکرت که مرا موجود ناسپاست را لایق دانستی که مااااااااااادر باشم. 1 سال است که مرا با وجود عزیزترین موجود زندگیم غرق در شادی کرده ای این کوچولوی دوست داشتنی که 1 سال پیش در چنین روزی و در چنین ساعاتی به دنیا آوردیش همه زندگی من شده میدانی بهترین لحظه عمرم تولد دخترم بوده و بس بزرگترین شادی زندگیم در آغوش گرفتن و بوسیدن او بوده وبس شکرت شکرت میلیاردها بار شکرت! همیشه تو را بزرگ و...
13 مهر 1392