هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

هلیا دردونه مامانی و بابایی

سونوی ان تی

کوشولوی مامان قلبونت بلم الهی نگران سلامتیت بودم امروز رفتم سونوگرافی البته اون سونوگرافی نبود که مامان دوس داشت بره ولی مجبور بودم که امروز برم خانوم دکتر گفت نی نی سالمه هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررا شما امروز 75.5 میلیمتر بودی قربون قدت برم عزیز دلم خیلی دوست دارم دفعه پیش که دقیقا یه ماه پیش بود شما 26 میلیمتر بودی. از دکی پرسیدم جنسیت نی نی رو حدس نمیزنی گفت : نه هنوز زوده خیلی کنجکاوم بدونم که دخملی هستی یا پسملی؟ هر چی که هستی از خدا فقط و فقط سلامتیتو میخوام و بس  ووقتی دنیا اومدی میخوام علی وار و فاطمه وار زندگی کنی که مایه افتخار مامانی و بابایی بشی ...
27 فروردين 1391

سوغاتی های مکه برای شما جوجو طلا

عزیز دل مامان هفته گذشته هفته خوبی برای شما بود چون که خاله المیرا و مامانش کلی برات زحمت کشیده بودنو یه عالمه سوغاتی آوردن مهمتر از همه این که خاله المیرا برات یه کالسکه هم آورده بهت قول میدم در اولین فرصت از سوغاتی هات عکس بگیرمو بزارم قووووووووووووووووووووووووووووول
21 فروردين 1391

شنیدن صدای قلب نازت یه رویاست

خشگل مامانی میخوام خاطره شنیدن صدای قلب نازتو برات تعریف کنم تا بدونی مامانی چقدر کیف کرد راستش مامانی 20 اسفند رفت دکتر...ولی دکتره بهش گفت ضربان قلب نی نی مشکوکه باید بری یه هفته دیگه سونو نمیدونی به مامان چی گذشت تا وقتی که یه هفته تموم شد ومامانی رفت سونو راستش مامانی یه خورده نا امید بود خیلی هم گریه کرده بود آخه نمیخواست نی نی نازی مثل شما رو از دست بده خلاصه اینکه آقای دکتر گفت چته؟ منم گفتم بهم گفتن ضربان قلب نی نی مشکوکه... گفت نه اصلا اینطوری نیس و برای این که خیالت راحت شه صدای قلبشو میذارم خیلی دکتر خوب ومهربونی بود و وااااااااااااااااااااااااااااای من صدای قلب نانازی تو شنیدم خیلی بهت احساس نزدیکی کردمو اصلا باورم نمیش...
21 فروردين 1391

سال نو مبارک عسل مامان

خشگل مامان الهی فدات شم قبل هر چیز منو ببخش که خیلی وقته نتونستم بیام وبلاگتو آپ کنم واقعا سرمون بخاطر اثاث کشی شلوغ بود وحال مامانی هم بد بود. از این حرفا گذشته سال نو سالی که نفس مامان انشالله توش بدنیا میاد مبارک امسال با همه سالای گذشته خیلی برای مامانی فرق میکنه آخه انشالله خدا میخواد تو این سال بهش یه نی نی سالم وصالح که شما باشی رو هدیه کنه هورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا یه عالمه بوس برای جیگر گوشه مامان ...
21 فروردين 1391

خوش اومدی مامانی

سلام عزیز دلم قربون شکل ماهت برم امروز سومین روزیه که فهمیدم اومدی تو دلم، خوش اومدی گلم میدونی عزیزم که خیلی دوست دارم، تو با ارزشترین چیزی هستی که تو این دنیا دارم از گوشتو پوستو استخون خودم قول میدم که همیشه مواظبت باشم دوست دارم اونقدر قوی باشم که نذارم تو زندگی خم به ابروهای نازت بیاد هنوز نمیدونم دخملی یا پسمل ولی واقعا برام فرقی نمی کنه فقط میخوام سالم و صالح باشی به زندگیم یه رنگو بوی دیگه دادی ،خدا حفظت کنه خیلی برای اومدنت لحظه شماری کردم نانازم میخوام بدونی که فقط بخاطر خود خواهی خودمون که بخوایم نی نی داشته باشیم به این دنیا نیاوردیمت خواستیم بیای تا اشرف مخلوقات خدا باشی، خواستیم بیای تا فرصت زندگی ...
7 اسفند 1390

بمووووووووون

عزیز دل مامان نمیدونی دیروز چی کشیدم چقدر گریه کردم آخه یه علامتایی هس که شاید نمونی تو دلم دیروز بدترین روز  عمرم بود خیلی بهم سخت گذشت رفتم دکتر بهم امید نداد گفت یا می مونه یا نه تا دو هفته دیگه هیچی مشخص نمیشه مامانی امیدوارم بمونی....خیلی دوست دارم ....نمیتونم ببینم که تنهام بذاری عزیز دلم ازت میخوام که بمونی دردونه من
4 اسفند 1390

خاطره لحظه باخبر شدن از وجود نی نی نازم

امروز جمعه است، نازنینم روز سه شنبه صبح رفتیم با بابایی آزمایشگاه دل تو دلم نبود راستشو بخوای یکمی نا امید بودم که نباشی با خودم میگفتم اگه نی نی نباشه دق میکنم خلاصه آزمایش خون دادمو قرار شد شش و نیم بعد از ظهر بریم جوابو بگیریم، ناهار خونه عمو دعوت بودیم اونجا خاله بابا و مهری خانم هم بودن بعد عمه سمانه به مادر جون تلفن کرد که زنداداش بالاخره حامله اس یا نه؟ چون همه میدونستن اما شک داشتیم گفتم بعدازظهر باید جوابو بگیریم گفت من منتظرم بعد ناهار بابایی خوابید اما من از استرس خوابم نمیبرد دوس داشتم زودی ساعت شش بشه که بریم دراز کشیده بودم  و تازه یه کوچولو خوابم برده بود که بابایی منو ساعت 5 بیدار کرد که بریم فکر کنم خودشم دل تو دلش...
28 بهمن 1390